سلام ماها علامه طباطبایی رو بیشتر با المیزان و مباحث فلسفی می شناسیم امروز یه شعری از علامه دیدم که خیلی برام جالب بود، کسایی که می خوان یه کم از مشکلات کناره بگیرن و راحت باشن با توجه به معنا بخونن راستی کسی میدونه که علامه دیوان شعری داره یا تفننی می سروده؟؟ «ناصر آرام» دلارام باش همدم ساقى و مى و جام باش سایه سروى که تو بنشسته اى گرد غم از چهره جان شسته اى
بس- به حقیقت- تو بلندى بلند ناوردت دام سخن زیر بند شعرترى کز قلمت ریخته شهد و شکر را به هم آمیخته سبزه و آب و طرف بوستان بزم و تماشاى رخ دوستان هر نفسى را که صبا آورد پرده اندوه، سراپا دَرَد سبزه و سنبل چون به رقص آورد جلوه نو روى چمن گسترد «هر دم از این باغ، برى مى رسد تازه تر از تازه ترى مى رسد» چهره فرخنده که این باغ راست جام جم و آینه جم نُماست دیده بد بین به جهان، کور باد دیو غَمَ از باده کشان دور باد با دلِ فرخنده همه دوستان جُز من وارفته افسرده جان عادت دیرین، سخنم آورد نام مِى اندر دهنم آوَرَد وَرنه، نه مِى دوست نه مِى خواره ام بى سر و سامانم و آواره ام عهد مى و میکده بشکسته ام چشم ز روى مى و وى بسته ام دست تهى هستم و افسرده جان اختریم نیست به هفت آسمان گر بسرایم ز گل و گلستان وز رخ ساقى و مى ارغوان هیکل شعرى ست، روانیش نیست کالبدى بوده که جانیش نیست باده کجا، ساده کجا، من کجا چهره بگشاده کجا، من کجا رفته زِیادم مزه خرّمى مرده چو فیروزه دل آدمى بود دلى، رفت و فراموش شد طرفه چراغى بد و خاموش شد پیش من اینک غم و شادى یکیست داغ دلى، شاد نهادى یکى ست دوش که غم پرده ما مى درید خار غم اندر دل ما مىخلید در بر استاد خرد پیشه ام طرح نمودم غم و اندیشه ام کاو به کف آیینه تدبیر داشت بخت جوان و خرد پیر داشت پیر خرد پیشه نورانیم شست ز دل زنگ پریشانیم گفت که در زندگى آزاد باش هان، گذران است جهان، شاد باش رو به خودت نسبتِ هستى مده دل به چنین مستى و پستى مده زآنچه ندارى ز چه افسرده اى وز غم و اندوه دل آزردهاى؟ گر ببرد ور بدهد دست دوست ور ببرد ور بِنهد ملک اوست ور بکشى یا بکشى دیو غم کَج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست، همان مى شود وآنچه دلت خواست، نه آن مى شود
[ سه شنبه 93/1/26 ] [ 6:32 عصر ] [ احمد محمدیان صبحی (86) ]
|
||